دلتنگیهای بابا (1)
بنام خالق دلتنگی سلام دخترم بعضی وقتها سکوت آدمها پر از فریاد است خیلی مقاومت کردم که تا اومدنت چیزی اینجا ننویسم ولی سوفیا جان تحمل دلتنگی خیلی سخته و من هم دوست دارم سکوتم را با تو بشکنم الان پنج روز هست که بار سفر را بستی و با مامان هاجر راهی تهران شدی نفسم هر بار که از تو دور می شوم تحملش بی نهایت برایم سخت تر می شود دلتنگی که نمی شود آن را با اندازه و یا شماره مقیاس کرد هر بار که تماس می گیرم و صدای تو را می شنوم بند بند وجودم تو را خواستن را فریاد می زند می دونم بابا خودم باعث این جدائی هستم ولی دخترم چاره ای نداشتم و الان هم باید فریادم را در سکوت بر سر خاطره های با ...
نویسنده :
اهورا
13:22