سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

تقدیم به دخترم سوفیا

دلتنگیهای بابا (1)

بنام خالق دلتنگی سلام دخترم بعضی وقتها سکوت آدمها پر از فریاد است خیلی مقاومت کردم که تا اومدنت چیزی اینجا ننویسم ولی سوفیا جان تحمل دلتنگی خیلی سخته و من هم دوست دارم سکوتم را با تو بشکنم الان پنج روز هست که بار سفر را بستی و با مامان هاجر راهی تهران شدی نفسم هر بار که از تو دور می شوم تحملش بی نهایت برایم سخت تر می شود دلتنگی که نمی شود آن را با اندازه و یا شماره مقیاس کرد هر بار که تماس می گیرم و صدای تو را می شنوم بند بند وجودم تو را خواستن را فریاد می زند می دونم بابا خودم باعث این جدائی هستم ولی دخترم چاره ای نداشتم و الان هم باید فریادم را در سکوت بر سر خاطره های با ...
24 خرداد 1390

سوفیا و بابا

بنام خالق زیبائیها سلام به روی ماهت بابا خوبی دخترکم می دونم خسته شدی بسکه نالیدم که آره بابا گرفتارم و ..... حق با تو مثل همیشه چند روز پیش عروسی دائی رضا بود که بخاطر مسائل امنیتی شما رو با خودمان نبردیم خدا رو شکر عروسی خوب برگزار شد و تنها جای شما دختر بابا خالی بود شما پیش مامان زینت بودی البته بابا خوب شد نیومدی اذیت می شدی گلم ولی بجاش پاتختی به خاطر شما ۲۰۰ کیلومتر برگشتم و شما رو هم با خود همراه کردم توی جشن بخاطر صدای بالای موسیقی کمی بی قراری می کردی ولی کم کم به صدا عادت کردی و دیکه کنترل کردنت خیلی سخت شده بود من فدای اون رقص قشنگت بشم بابا بعدش هم که همگی برگشتیم خونه...
16 خرداد 1390

روز مادر و ورودت به نهمین ماه آفرینش

به نام تو که بی پایانی سلام دخترم چرا با من قهری؟ بابا خودت که شاهد بودی و می دیدی که گرفتار بودم چشم همین جا اعلام می کنم که من مقصر هستم و الان هم اینجا هستم که جبران کنم مامان سوفیا من مقصر هستم و سوفیا خانم برای روز مادر متنی آماده کرده بود که من به مناسبت روز مادر از طرف ایشون تقدیم شما کنم ولی سختی و گرفتاری زندگی من را شرمنده سوفیا خانم کرد. تقدیم به مادر عزیزم سلام مامان ای کاش آنقدر توان داشتم که با زبان خود روزت را تبریک بگویم و نیازی هم به کمک بابای تنبلم نداشتم ولی رسم زمونه اینه دیگه و نمی دانم تا چند سالگی می بایست با زبان بی زبانی روزت را تبریک بگویم می نویسم ...
6 خرداد 1390
1